کد مطلب:314006 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

رشته سبز را از بازویت باز نکن...
جناب حجةالاسلام، خطیب فرزانه، آقای حاج سید حسین معتمدی كاشانی گفتند:

نعمت الله واشهری قمصری از فرزندش محسن نقل كرد كه:

اواخر خدمت سربازی، مرا به ایستگاه قطار تهران آورده بودند. حضور من در ایستگاه راه آهن مصادف با زمانی بود كه اسرای عراقی و زخمیها را با قطار می آوردند. در آنجا یك اسیر عراقی را از قطار خارج كردند كه رشته ی سبزی بر بازویش بسته بود. با او مصاحبه كردند و ضمن مصاحبه از او پرسیدند: شما رشته ی سبزی به بازویت بسته ای، آیا سیدی؟ گفت: نه، و توضیح داد:

چند روز قبل از آنكه ما را به جبهه ببرند تا به دستور صدام علیه ایرانیها جنگ بكنیم، مادرم مرا به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام برد و یك رشته ی سبزرنگ را از یكی از خدام حرم گرفته، یك سر آن را به بازوی من بست و سر دیگرش را به ضریح مطهر حضرت ابوالفضل العباس قمر بنی هاشم علیه السلام گره زد و شروع كرد به گریستن. در حین گریه حضرت را قسم داد و گفت: این بچه ام را می خواهند به جبهه ببرند، من از زخمی شدن و اسیر شدن او حرفی ندارم، اما نمی خواهم كشته شود.

یا ابوالفضل، شما یك نظری بفرمایید، هر چه به سر بچه ی من بیاید مسئله ای نیست، ولی



[ صفحه 388]



كشته نشود و دوباره به سوی من برگردد. سپس به من گفت رشته را از بازویت باز نكن كه من از حضرت عباس علیه السلام خواسته ام تا محفوظ مانده و به من برگردی.

وقتی كه به جبهه آمدیم، با چند نفر در یك مكان به ایرانیها حمله كردیم. ایرانیها ما را محاصره كردند. وضع بسیار سختی داشتیم و از چهار طرف تیر به طرف ما می آمد. چند نفر از رفقای من در اثر تیر خوردن كشته شدند، ولی من كه دستها را روی سر گذاشته و برای تسلیم آماده شده بودم، به لطف خداوند متعال و نظر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام و دعای مادرم از كشته شدن نجات پیدا كردم.